۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه

دلاوران قتل عام۶۷


تصاویرکوتاهی که از نظرتان میگذرد شما را با خود به روزهای قتل عام۶۷ و روزهای حماسه سازان سربه دار می برد.
یادشان گرامی و جاویدان


۱۳۹۵ مرداد ۱۳, چهارشنبه

خاطره ای از بند زنان قزلحصار

گنجشکک اشی و مشی بر سیم های خاردار زندان

سال ۱۳۶۱
خاطره ای از روحيه پرشور و لطيف زنان زندانی در کشاکش تنبیه و شکنجه و سلول یادم آمد
قزلحصار بندی داشت به اسم بند تنبیهی ۸ . این بند ۱۲ سلول انفرادی داشت که طبق استانداردهای حتي خود زندان می بایست فقط یک نفر در آن حبس می شد. اما لاجوردی جلاد و دست نشانده اش حاج داود تو هر سلولی تا ۲۵ نفر را حبس کرده بودند به طوری که به نوبت می نشستیم و به نوبت می خوابیدیم و به نوبت می ایستادیم. قصدم توصیف بند ۸ نیست. آن را می گذارم برای بعد اما می خواهم از روحیه پر شور زنان زندانی در این بند با وجود این همه فشار و سختی بنویسم.
یک روز بعد از مدتهاي طولانی به مدت دو ساعت ما را به هواخوري يكي از بندهاي عمومي بردند. اما از قبل، زيرهشت بند جمع مان كردند و ضوابط را برايمان خواندند: «دويدن ممنوع- بلند حرف زدن ممنوع- ورزش جمعي ممنوع- دست به باغچه زدن ممنوع- خوراكي با خود بردن ممنوع – لباس پهن كردن ممنوع- تردد به قسمتهايي از هواخوري كه مشرف به بند ديگر است ممنوع...» بچه ها ميگفتند از آنها بپرسيم آيا هوا خوردن و نفس کشیدن آزاد است؟! به شوخي ميگفتيم وقتي دونفره باهم هستيد نفس كشيدن دو نفره هم ممنوع. با همه این شرط و شروطها بالاخره ما را برای هواخوری بردند.
در هواخوري قدم ميزديم كه بچه ها متوجه شدند بر سيمهاي خاردار بالاي ديوار گنجشكي گير كرده است و قدرت پرواز ندارد. هرچه سنگ به اطراف سيم خاردار انداختيم موفق نشديم آن را رها کنیم، اما همه مصمم بودیم که بهر قیمت آن را آزاد کنیم. تصميم گرفتیم برروي شانه هاي هم برویم و با يك چوب گنجشك را آزاد كنیم اما دیوار بلند بود و گنجشکک اشی و مشی که نمیدانست نباید رو سیم خاردارهای زندان بنشیند از قضا روی بالاترین سیم خاردار هم نشسته بود. خلاصه يكي از خواهران قوي خم شد. يكي ديگر رفت روي كمر او و نفر سوم هم رفت روي شانه هاي نفر دوم. همه جمع شديم آن سه نفر را نگهداشتيم تا نیفتند و آخرين نفر با يك چوب سیم خاردار را آنقدر تکان داد تا گنجشك را از سيم خاردار رها كرد.
گنجشک کوچولو پركشید و رفت، يك مرتبه همه بچه ها در هواخوري شروع كردند همديگر را بوسيدن و داد ميزديم كه آزاد شد در رفت آزاد شد... پرنده از قفس پريد..فریاد «آزاد شد و پر کشید» بود و هلهله و شادی و پایکوبی.
همهمه تا برج ديدباني رسید و آنها گزارش کرده بودند در بند زنان صدا و فریادهای مشکوک شنیده میشود. يك مرتبه گله ای از پاسداران زن ريختند تو هواخوري كه «چه كسي آزاد شد؟ كي رفت؟ كجا رفت؟» و فكر كردند كه كسي فرار كرده. باز ما گفتيم رفت آزاد شد. دیر آمدید. رفت. نمیتوانید بگیریدش. و هر چه سؤال کردند ما دستشتان می انداختيم که ديگر برنميگردد، نميتوانيد بگيريدش. باز آنها ميپرسيدند «كي رفت؟ از كجا رفت؟»
تا اينكه به خط مان کرده و شروع به سرشماري مان كردند و خلاصه بعد از هتاكي های بسیار كه منظورمان از این همه داد و فریاد چه بود، يكي از بچه ها گفت كه پرنده اي از لاي سيم خاردارها آزاد شد و رفت.
البته ميدانستيم بهاي آزاد كردن يك پرنده حداقل يك شب تنبيه و محروميت از هواخوري براي درازمدت خواهد بود ولي ما دلمان شاد به این بود که گنجشکک اشی و مشی پر کشید و رفت.
آن بچه ها اما اغلب شان در قتل عامهاي سال ۶۷ تيرباران شدند. زنان مجاهد قهرماني مثل اشرف فدائی، منظر مریدی، فهیمه جامع کلخوران، عفت اسماعیلی،‌رؤیا خسروی، فروزان عبدی، سهیلا مختارزاده و.... خود پرندگان خونين بال و پيام آوران صلح و آزادی آسمان ميهنمان ايران شدند. به هنگام شهادت مظلومانه شان شانه اي يافت نشد تا طناب از گردن آنها آزاد كند زیرا که شانه همه یارانشان حلق آويز طنابهای دار ديگر بود.
پس كجاست ياری،
كجاست شانه آن ياری
تا کند آزاد از سرم، تاب طنابم را
آه همه ياران، خود سربداراني شدند
ديده ام مي بيند اما آن روز را
سربداران، لشکری از بیشمارانی شدند

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد